خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) 1 - انجام داده ، پرداخته . 2 - ساخته شده .
-
واژههای مشابه
-
تحصیل کرده
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) دارای سواد و آموزش عالی .
-
دم کرده
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دِ) (اِمر.) هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود.
-
نم کرده
فرهنگ فارسی معین
(نَ. کَ دِ) (ص مف .) 1 - رطوبت کشیده ، اندکی آب زده . 2 - (کن .) (عا.) رفیقه ، معشوقه .
-
نظر کرده
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) (عا.) مورد توجه و عنایت درگاه الوهیت واقع شده .
-
غاژ کرده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) پنبه یا پشم زده و مهیا برای رشتن .
-
کرده کار
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مر.) کارآزموده و باتجربه .
-
پوست باز کرده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ق .) بی پرده ، آشکار.
-
جستوجو در متن
-
آماس
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = آماز: ورم ، برآمدگی ، آماده و آماز نیز گویند.
-
آماسانیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ)(مص م )ایجاد برآمدگی کردن ، متورم کردن . آماهانیدن و آماهیدن هم گفته می شود.
-
آماسیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) باد کردن ، ورم کردن .
-
آماق
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) گوشه چشم .
-
آمال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( اِ.) جِ امل ؛ امیدها، آرزوها.