کردگازلغتنامه دهخداکردگاز. [ ک ِ دِ ] (اِخ ) بمعنی کردگار است که نام خدای تعالی باشد. (برهان ). باریتعالی . (آنندراج ). رجوع به کردگار شود. || (ق ) دانسته . عمداً. (برهان ) (آنندراج ). مصحف کردگار. رجوع به کردگار شود.
کارداشلغتنامه دهخداکارداش . (اِخ ) نام محلی کنار راه خوی و جلفا میان قهوه خانه ٔ آجی و جلفا در 52هزارگزی خوی .
قارداشواژهنامه آزاد(ترکی) برادر. متشکل ازدو واژۀ قارین (شکم) و داش (همراه)؛ کسی که در شکم مادر همراه بوده است. در ترکی، داش به معنای همراه است، مانند:یورد داش، یعنی هم وطن.
بش قارداشلغتنامه دهخدابش قارداش . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان مرکزی بخش و حومه شهرستان بجنورد دارای چشمه های آب گرم معدنی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نصرت آباد قارداشلغتنامه دهخدانصرت آباد قارداش . [ ن ُ رَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین در 44 هزارگزی مشرق آوج ، در ناحیه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 314 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سنگاوین ، محصولش غ