کرسفلغتنامه دهخداکرسف . [ ک َ رَ ] (اِ) کرسب است که کرفس باشد و آن رستنی باشد که خورند. (برهان )(آنندراج ). کرشف . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): و از طعامهای تیز و گشاینده دور باشند
کرسفلغتنامه دهخداکرسف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 2522 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). قریه ای ا
کرسفلغتنامه دهخداکرسف . [ ک ُ س ُ ] (ع اِ) کرسوف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پنبه .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). واحد آن کرسفة است . (از اقرب الموارد). |
کرسفسلغتنامه دهخداکرسفس . [ کْرُ / ک ِ رُ س ِ ف ُ ] (اِخ ) یکی از پیشوایان رواقیون . (یادداشت مؤلف ).فیلسوف مشهوری بوده است در فلسفه ٔ اولی به سرزمین یونان . رجوع به تاریخ الحکم
کرسفةلغتنامه دهخداکرسفة. [ ک َ س َ ف َ ] (ع مص ) پای ستور بریدن . (از منتهی الارب ). پی ستور بریدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنگ بستن شتر را. (از منتهی الارب ) (از ا
کرسفیلغتنامه دهخداکرسفی . [ ک ُ س ُ فی ی ] (ع اِ) نوعی از انگبین سفید کأنه سمی لبیاضه . (منتهی الارب ). نوعی از عسل و گویا این نام بدو از آن نهاده اند که چون پنبه سفید است . (از
باری کرسفلغتنامه دهخداباری کرسف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهداردهار بخش قمصر شهرستان کاشان که در 60 هزارگزی شمال باختری قمصر سر راه فرعی کاشان به مشهداردهار واقع است . آ
کرسفسلغتنامه دهخداکرسفس . [ کْرُ / ک ِ رُ س ِ ف ُ ] (اِخ ) یکی از پیشوایان رواقیون . (یادداشت مؤلف ).فیلسوف مشهوری بوده است در فلسفه ٔ اولی به سرزمین یونان . رجوع به تاریخ الحکم
کرسفةلغتنامه دهخداکرسفة. [ ک َ س َ ف َ ] (ع مص ) پای ستور بریدن . (از منتهی الارب ). پی ستور بریدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنگ بستن شتر را. (از منتهی الارب ) (از ا
کرسفیلغتنامه دهخداکرسفی . [ ک ُ س ُ فی ی ] (ع اِ) نوعی از انگبین سفید کأنه سمی لبیاضه . (منتهی الارب ). نوعی از عسل و گویا این نام بدو از آن نهاده اند که چون پنبه سفید است . (از
باری کرسفلغتنامه دهخداباری کرسف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهداردهار بخش قمصر شهرستان کاشان که در 60 هزارگزی شمال باختری قمصر سر راه فرعی کاشان به مشهداردهار واقع است . آ