کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است به طبریّه و در آن ده عیسی علیه السلام حواریون را فراهم آورد و در اطراف و نواحی روانه فرمود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ).
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است در ناحیه ٔ تته رستاق از نواحی نور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 111 و ترجمه ٔ آن ص 150).
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از ناحیه تته رستاق بخش نور شهرستان آمل . کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص <span class="hl" di
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک ُ سی ی ] (ع اِ) تخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریر.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج ، کَرسی ، کَراسی ّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. (از اقرب الموارد). || علم و دانش .(منتهی الارب
تراسدیکشنری عربی به فارسیکرسي رياست را اشغال کردن , رياست کردن بر , رياست جلسه را بعهده داشتن , اداره کردن هدايت کردن , سرپرستي کردن
presideدیکشنری انگلیسی به فارسیرئيس جمهور، ریاست کردن بر، اداره کردن، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن
presidesدیکشنری انگلیسی به فارسیرئيس جمهور است، ریاست کردن بر، اداره کردن، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است به طبریّه و در آن ده عیسی علیه السلام حواریون را فراهم آورد و در اطراف و نواحی روانه فرمود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ).
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است در ناحیه ٔ تته رستاق از نواحی نور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 111 و ترجمه ٔ آن ص 150).
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از ناحیه تته رستاق بخش نور شهرستان آمل . کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص <span class="hl" di
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک ُ سی ی ] (ع اِ) تخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریر.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج ، کَرسی ، کَراسی ّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. (از اقرب الموارد). || علم و دانش .(منتهی الارب
کرسیفرهنگ فارسی عمید۱. چهارپایهای که بر روی آن مینشینند؛ صندلی.۲. پست؛ شغل.۳. رشتۀ تخصصی دانشگاه: کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد.۴. [قدیمی] مرکز شهر، کشور، یا منطقه.۵. [قدیمی] جای قرار دادن کتاب؛ رحل.۶. [قدیمی] تخت پادشاهی؛ سریر: ◻︎ همان روز گفتی که نرسی نبود / همان تخت و دیهیم و کرسی نبو
حوض کرسیلغتنامه دهخداحوض کرسی . [ ح َ ض ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مکانی که در آن زغال افروزند و بالای آن کرسی فرش کرده در ایام زمستان نشینند. (آنندراج ) : آب عشرت آب جو دارد که در فصلی چنین تا بگردون میشود در حوض کرسی غوطه خوار.اشرف (از
روکرسیلغتنامه دهخداروکرسی . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ مربع شکل که بر روی کرسی اندازند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرسی شود.
ذات الکرسیلغتنامه دهخداذات الکرسی . [ تُل ْ ک ُ ] (اِخ ) خداوند کرسی . صورتی از صور شمالی فلک مجاور قطب شمال که همیشه در طرف مقابل دب اکبر است بنسبت ستاره ٔ قطبی . و آن به صورت زنی بکرسی نشسته و هر دو پای فروهشته توهم شده است . سر و تنش بر کهکشان کشیده و آن را خداوند کرسی و خداوند عرش وخداوند منبر
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است به طبریّه و در آن ده عیسی علیه السلام حواریون را فراهم آورد و در اطراف و نواحی روانه فرمود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ).
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است در ناحیه ٔ تته رستاق از نواحی نور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 111 و ترجمه ٔ آن ص 150).