کرمیلغتنامه دهخداکرمی . [ ک َ ما ] (اِخ ) دهی است به تکریت . (منتهی الارب ). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. (از معجم البلدان ).
کرمیلغتنامه دهخداکرمی . [ ک ُ ما ] (ع اِمص ) ارجمندی . اکرام . (ناظم الاطباء). کرامة. (از اقرب الموارد). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کریمیلغتنامه دهخداکریمی . [ ک َ ] (حامص ) کریم بودن . حالت و عمل کریم : دگر گفت کز ما چه نیکوتر است که بر دانش بخردان افسر است چنین داد پاسخ که آهستگی کریمی و رادی و شایستگی . فردوسی .بچشمش همان خاک و هم سیم و زرکریمی بد
قرمیلغتنامه دهخداقرمی . [ ق َ رَ ما ] (اِخ ) جائی است در یمامه مر بنی امرءالقیس بن زیدمنات را بدان جهت که ساخته ٔ اوست . (منتهی الارب ).
کرمیلغتنامه دهخداکرمی . [ ک َ ما ] (اِخ ) دهی است به تکریت . (منتهی الارب ). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. (از معجم البلدان ).
کرمیلغتنامه دهخداکرمی . [ ک ُ ما ] (ع اِمص ) ارجمندی . اکرام . (ناظم الاطباء). کرامة. (از اقرب الموارد). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شاه کرمیلغتنامه دهخداشاه کرمی . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش دره شهر شهرستان ایلام . دارای 448 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کرمیلغتنامه دهخداکرمی . [ ک َ ما ] (اِخ ) دهی است به تکریت . (منتهی الارب ). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. (از معجم البلدان ).
کرمیلغتنامه دهخداکرمی . [ ک ُ ما ] (ع اِمص ) ارجمندی . اکرام . (ناظم الاطباء). کرامة. (از اقرب الموارد). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکرمیلغتنامه دهخدامکرمی . [ م ُ ک َرْ رَ ] (ص نسبی ) نسبت است به مکرمیه که نام گروهی از خوارج است . (ازانساب سمعانی ). و رجوع به مکرمیه شود.