کریدرلغتنامه دهخداکریدر. [ ک ُ دُ ] (فرانسوی ، اِ) راهرو. (یادداشت مؤلف ). دالان . دهلیز: در کریدورهای وزارت خارجه چنین گفته شد. (فرهنگ فارسی معین ). سرسرا. || غلام گردشی .
کردرلغتنامه دهخداکردر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جمعآبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیر است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کردرلغتنامه دهخداکردر. [ ] (اِخ ) شهرکی است (از حدود ماوراءالنهر) با مردم بسیار و با کشت و برز و از وی پوست بره ٔ بسیار خیزد. (حدود العالم ).
کردرلغتنامه دهخداکردر. [ ک َ دَ ] (اِ) دره ٔ کوه بود. (فرهنگ اسدی ). زمین کوه و دره را گویند. (برهان ). دره . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : خوارزم کرد لشکرش ار بنگری هنوزبینی علم علم تو بهر دشت و کردری . عنصری بلخی (از فرهنگ اسدی ).شمال
کردرلغتنامه دهخداکردر. [ ک َ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی خوارزم است و آنجا که نزدیک به نواحی ترک است به زبان سخن می گویند که نه خوارزمی است و نه ترکی . تعدادی ده در این ناحیه است مال و مواشی دارند اما دنی نفسند. (از معجم البلدان ).
کردگرلغتنامه دهخداکردگر. [ ک َ گ َ ] (اِ مرکب ) آلتی است آهنین با زنجیری و دسته که زارعین بدان مرزهای کرد را راست کنند. (یادداشت مؤلف ).
راهرولغتنامه دهخداراهرو. [ رَو / رُو ] (نف مرکب ) راهرونده . رونده .راهرونده . سائر. طی طریق کننده . راه پیما. ج ، راهروان .(ناظم الاطباء). ماشی . (یادداشت مؤلف ) : چون جهان سپید گشت سیاه راهرو نیز بازماند از راه . <p class