کزانلغتنامه دهخداکزان . [ ک َ ](از: ک مخفف که + ز، مخفف از + آن ). به معنی که از آن . (ناظم الاطباء). مخفف که از آن . رجوع به کز شود.
ریشال کازئینcasein micelleواژههای مصوب فرهنگستانانبوهۀ ناشی از بههمچسبیدگی بخشهای منفرد کازئین در هنگام تشکیل دَلَمۀ کازئین
کیزانلغتنامه دهخداکیزان . (ع اِ) ج ِ کوز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع کوز که آبجامه ای است معروف . (آنندراج ). رجوع به کوز (ع اِ) شود.
قیزانلغتنامه دهخداقیزان . (ع اِ) ج ِ قوز بمعنی ریگ توده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قوز شود.
قیظانلغتنامه دهخداقیظان . [ ق َ ] (اِخ ) مخلافی است به یمن و آن را مخلاف قیظان نامند و آن نزدیک به ذی جبله است . (از معجم البلدان ).
کزانگبینلغتنامه دهخداکزانگبین . [ ک َ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) گزانگبین . شهد و عسل و انگبین . (ناظم الاطباء). من طرفاء. (یادداشت مؤلف ). رجوع به گزانگبین شود.
راستاراستفرهنگ فارسی عمیدبرابر؛ مساوی؛ یکسان؛ یکاندازه: ◻︎ بینیم کزآن میان چه برخاست / دونیمه کنیم راستاراست (نظامی۳: ۴۳۴).
روشناسفرهنگ فارسی عمیدمعروف؛ مشهور؛ نامدار؛ سرشناس: ◻︎ ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵: ۷۶۷).
سالیانفرهنگ فارسی عمید= سال: ◻︎ چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵: ۷۸۰).
یارافرهنگ فارسی عمید۱. توان؛ نیرو.۲. جرئت؛ زهره: ◻︎ میخواست کزآن غم آشکارا / گرید نفسی، نداشت یارا (نظامی۳: ۵۰۰).
چهارعقابلغتنامه دهخداچهارعقاب . [ چ َ / چ ِ ع ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از عناصر چهارگانه است : میپرید آنچنان کزآن تگ و تاب پر فکند از پی اش چهارعقاب .نظامی .
کزانگبینلغتنامه دهخداکزانگبین . [ ک َ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) گزانگبین . شهد و عسل و انگبین . (ناظم الاطباء). من طرفاء. (یادداشت مؤلف ). رجوع به گزانگبین شود.