کستولغتنامه دهخداکستو. [ ک ُ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است فرسنگی کمتر میانه ٔ شمال و مغرب فرک . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کشتولغتنامه دهخداکشتو. [ ک َ ] (اِ) انگور نیم پخته و نیمرس . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).انگوری که از غورگی برآمده و بحلاوت نارسیده باشد.
کشتی کشتیلغتنامه دهخداکشتی کشتی . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب ) بسیار. سخت بسیار. مقابل بس اندک : نعمت منعم چراست دریا دریامحنت مفلس چراست کشتی کشتی .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی
انتقال کشتی به کشتیship-to-ship transfer, STS1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی جابهجایی محصولات نفتی که در آن شناورها در دریا پهلوبهپهلوی هم قرار میگیرند و محموله از یکی به دیگری انتقال مییابد
کستوانلغتنامه دهخداکستوان . [ ک َ ت ُ ] (ع اِ) اسطبل . (المصادر زوزنی ). اسطبل و کلمه ٔ فارسی است . ج ، کستوانات . (از اقرب الموارد). || در افسانه های عامیانه ٔ دوره ٔ صفویه معنی «زشتی » می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف ).
کستوریلغتنامه دهخداکستوری . [ ک َ ت َ ] (اِ) اسم هندی مشک است . (فهرست مخزن الادویه ). || نوعی از زبد البحر را نامند که بسیار ضخیم است . (فهرست مخزن الادویه ).
کستونیلغتنامه دهخداکستونی . [ ] (اِ) ظاهراً نوعی پارچه است : ز تن جامه و کدروئی کزی ز کستونی و برکجین و قزی .نظام قاری (دیوان البسه ص 182).
کستوانلغتنامه دهخداکستوان . [ ک َ ت ُ ] (ع اِ) اسطبل . (المصادر زوزنی ). اسطبل و کلمه ٔ فارسی است . ج ، کستوانات . (از اقرب الموارد). || در افسانه های عامیانه ٔ دوره ٔ صفویه معنی «زشتی » می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف ).
کستوریلغتنامه دهخداکستوری . [ ک َ ت َ ] (اِ) اسم هندی مشک است . (فهرست مخزن الادویه ). || نوعی از زبد البحر را نامند که بسیار ضخیم است . (فهرست مخزن الادویه ).
کستونیلغتنامه دهخداکستونی . [ ] (اِ) ظاهراً نوعی پارچه است : ز تن جامه و کدروئی کزی ز کستونی و برکجین و قزی .نظام قاری (دیوان البسه ص 182).