کسپویلغتنامه دهخداکسپوی . [ ک َ پ َ وی ] (ص نسبی ) نسبت به کسپه است از قراء نخشب : سراطبااستاد کسپوی کو هست ز پشت هفت پدر اوستاد هفت اقلیم . سوزنی .رجوع به کسبه شود.
معبدراههcauseway1واژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی سنگفرش و بعضاً مسقف و دیواردار در مصر باستان که یک معبد نیل را به یک معبد وداع متصل میکرد
میانگذرcauseway2واژههای مصوب فرهنگستانمعبری که معمولاً با ریختن و انباشتن خاک در آب در میان دریاچه یا تالاب یا خور ایجاد میشود
خا ـXaaSواژههای مصوب فرهنگستان← خدمات اَبری *2 خط تیره بهجای x آمده است و نشان میدهد که خا در ترکیب به کار میرود.
کسوءلغتنامه دهخداکسوء. [ ک ُ ] (ع اِ) کسوء الشی ٔ، دنباله ٔ آن چیز. ج ، اکساء. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسی شود.