کشندة بارcargo runnerواژههای مصوب فرهنگستانطناب یا بافهای که یک سر آن به بار متصل میشود و سر دیگر آن، پس از گذشتن طناب از روی یک یا چند قرقره، به دوار یا موتوری وصل میشود و در مجموع یکی از اجزای سامانة جرثقیلی را تشکیل میدهد متـ . کشنده 1 runner
کشندهلغتنامه دهخداکشنده . [ ک َ /ک ِ ش َ دَ / دِ ] (نف ) جار. حمال . حمل کننده . باربرنده . منتقل کننده چیزی را از جایی به جایی : کشنده درفش فریدون بجنگ کشنده سرافراز جنگی پلنگ . <p class="a
کشندهلغتنامه دهخداکشنده . [ ک ُ ش َ دَ / دِ ] (نف ) دژخیم . میرغضب . (یادداشت مؤلف ) : برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو را خاک باید نهفت کشنده ببرد آن دو تن را دوان پس پرده ٔ شاه نوشیروان . <p class="author