کشورمدارلغتنامه دهخداکشورمدار. [ ک ِش ْ وَ م َ ] (ص مرکب ) آنکه محور کار کشوری است . راتق و فاتق امور مملکت . حافظ و مدیر کشور. همه کاره ٔ کشور.
مدارلغتنامه دهخدامدار. [ م َ ] (ع اِ)جای گشتن . (دستورالاخوان ). جای دور. جای گردش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). موضع دوران . (متن اللغة). جای گردگردی و دور زدن چیزی . (یادداشت مؤلف ) : رنج است و درد قطب مدار وی بهراج چرخ آه ز رفتارش . ناص