کفخلغتنامه دهخداکفخ . [ ک َ ] (ع مص ) به چوبدستی زدن و بر سر زدن کسی را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قفخلغتنامه دهخداقفخ . [ ق َ ] (ع مص ) بر سر و بر هر چیزی میان کاواک زدن . (منتهی الارب ). قفخ چون فقح به معنی زدن است ، و قفخ نیست مگر زدن بر چیز سخت یا میان تهی یا بر سر. (اقرب الموارد).
قفاخلغتنامه دهخداقفاخ . [ ق ِ ] (ع مص ) قَفْخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به معنی هر چیزی میان تهی زدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قفخ شود.
قفاخلغتنامه دهخداقفاخ . [ ق ُ ] (ع ص ) زن گرداندام نیکوخلقت متناسب اعضاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کفخةلغتنامه دهخداکفخة. [ ک َ خ َ ] (ع اِ) مسکه ٔ گردآمده ٔ سپید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
کفخةلغتنامه دهخداکفخة. [ ک َ خ َ ] (ع اِ) مسکه ٔ گردآمده ٔ سپید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مکفخلغتنامه دهخدامکفخ . [ م ِ ف َ ] (ع ص ) استوار و قوی و گویند: رجل مکفخ و عمود مکفخ . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).