کلاشکنفرهنگ فارسی عمیدنوعی حلوا: ◻︎ طفل برنج بین که چه خوش بر کنار خوان / لوح کلاشکن به کنارش نهادهاند (بسحاق اطعمه: لغتنامه: کلاشکن).
کالاشکنلغتنامه دهخداکالاشکن . [ ک َ ] (اِ) نوعی از حلوا. (برهان ). کلاشکن : برافراختند از قفایش چو بادز کالاشکن سنجق عدل و داد.بسحاق اطعمه .
کلاش کنلغتنامه دهخداکلاش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) نام حلوائی است . (انجمن آراء ناصری ) (آنندراج ). نان شیرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان ). مخفف کالاشکن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : طفل برنج بین که