کلاشیلغتنامه دهخداکلاشی . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که در قلعه ٔ جوانرود، ترخان آباد، باباخانی ، زهاب ، ماکوان و شهرزور کرمانشاهان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
کلاشیلغتنامه دهخداکلاشی .[ ک َل ْ لا ] (حامص ) قلاشی . (ناظم الاطباء). پول درآوردن از کسان با سماجت . و با کردن صرف می شود. عمل کلاشی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاش شود.
قلاسیلغتنامه دهخداقلاسی . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قلنسوة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوة شود.
قلاشیلغتنامه دهخداقلاشی .[ ق َل ْ لا ] (حامص ) حرفه ٔ قلاش . عمل قلاش : با دل گفتم که ای همه قلاشی چونی و چگونه ای کجامی باشی . انوری .بعون اللَّه نه ای مشهور و معروف چو عوانان به قلاشی و رندی . سوزنی .
قلاشیفرهنگ فارسی عمید۱. رندی.۲. حیلهگری.۳. عیاری: ◻︎ گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم (سعدی۲: ۱۲۰).
کلاشیلغتنامه دهخداکلاشی . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که در قلعه ٔ جوانرود، ترخان آباد، باباخانی ، زهاب ، ماکوان و شهرزور کرمانشاهان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
کلاشیلغتنامه دهخداکلاشی .[ ک َل ْ لا ] (حامص ) قلاشی . (ناظم الاطباء). پول درآوردن از کسان با سماجت . و با کردن صرف می شود. عمل کلاشی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاش شود.
کلاشیلغتنامه دهخداکلاشی . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که در قلعه ٔ جوانرود، ترخان آباد، باباخانی ، زهاب ، ماکوان و شهرزور کرمانشاهان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
کلاشیلغتنامه دهخداکلاشی .[ ک َل ْ لا ] (حامص ) قلاشی . (ناظم الاطباء). پول درآوردن از کسان با سماجت . و با کردن صرف می شود. عمل کلاشی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاش شود.