کلان شدنلغتنامه دهخداکلان شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بزرگ شدن : امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی . (تاریخ بیهقی ).هر خردی از او شد کلان و او خودزی عقل نه خرد است و
کلان سرین شدنلغتنامه دهخداکلان سرین شدن . [ ک َ س ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بزرگ گردیدن سرین . تبویص . تبازخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به سرین و کلان شود.
کلان سال شدنلغتنامه دهخداکلان سال شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر و سالخورده شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کلانلغتنامه دهخداکلان . [ ک ِ ] (اِ) کلیدان و آن بست و بند درهای باغ و طویله و امثال آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).
کلانلغتنامه دهخداکلان . [ ک ُ ] (اِ) کلیدان . کلون . بست پشت در. کلندان . چوب پشت در. قسمتی از چوب بر پشت درزده که بدان در را محکم کنند تا کس نتواند بدرون آید. (یادداشت بخط مرحو
اندلاعلغتنامه دهخدااندلاع . [ اِ دِ ] (ع مص ) کلان شدن و بیرون آمدن و فروهشته گردیدن شکم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکم پیش آمدن . (تاج
انقلافلغتنامه دهخداانقلاف . [ اِ ق ِ ] (ع مص ) کلان شدن و نورد گرفتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارای چین و چروک شدن . (از اقرب الموارد). یقال : انقلفت سرته . (ناظم الاطب
جوثلغتنامه دهخداجوث . [ ج َ وَ ] (ع مص ) کلان شدن اعلای شکم و فروهشته گردیدن اسفل آن ، و فعل آن از سَمِعَ است . (منتهی الارب ). عظم البطن فی اعلاه او استرخاء اسفله . (اقرب المو
دوحلغتنامه دهخدادوح . [ دَ] (ع مص ) کلان شدن شکم و فروهشته شدن آن . || بزرگ گردیدن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اجحنشاشلغتنامه دهخدااجحنشاش . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) کلان شدن ، چنانکه شکم : اجحنشش بطن الصبی ؛ کلان شد شکم کودک . (منتهی الارب ).