واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی «کولاو» و پهلوی ظاهراً «ک
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) از اعیان ملازمان ملک ناصر، سلطان مصر که بهمراهی اتلمش و آقیه بسفارت نزد امیرتیمور گورکان رفت و تیمور او را به انعام خلعت و زر و کلاه و کمر اختصاص داد. رجوع بحبط ج 2 ص 166 و <span class
پریرویلغتنامه دهخداپریروی . [ پ َ ] (ص مرکب ) پریرو. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو : پریروی دندان بلب برنهادمکن گفت از این گونه بر شاه یاد. فردوسی .ده اسب گرانمایه با تاج زرپریروی ده با کلاه و کمر.
سپه کشلغتنامه دهخداسپه کش . [ س ِ پ َه ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سرلشکر. لشکرکش . (شرفنامه ). کشنده ٔ سپاه . سردار سپاه . سپهبد : سپه کش چو قارن مبارز چو سام سپه تیغها برکشید از نیام . فردوسی .سپه کش
تاراج دادنلغتنامه دهخداتاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی را دست شاهی تاج داده یکی صد تاج را تاراج داده .<b
پذرفتنلغتنامه دهخداپذرفتن . [ پ ِ رُ ت َ ] (مص ) پذیرفتن . قبول کردن . تعهّد. تقبّل : بپذرفت وفرمود تا باژ و ساونخواهند اگر چندشان بود تاو. فردوسی .زواره بدو گفت کای نامدارنبایست پذرفت از او زینهار. فردوسی .
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی «کولاو» و پهلوی ظاهراً «ک
کلاهفرهنگ فارسی عمیدپوششی برای سر از جنس پارچه، پوست، یا نمد؛ پوشش سر.⟨ کلاه سهترک: نوعی کلاه درویشی.⟨ کلاه چهارترک: نوعی کلاه درویشی.
کلاهفرهنگ فارسی معین(کُ) (اِ.) سرپوش و هر چیزی که از پارچه و پوست و نمد و جز آن سازند و جهت پوشش بر سر گذارند و آن انواع گوناگون دارد: شاپو، نظامی ، مردانه ، زنانه ، ایمنی ، آهنی ، حصیری و مانند آن . ؛ ~ دو تن تو هم رفتن کنایه از: اختلاف پیدا کردن ، از هم ناراحت شدن . ؛ ~ کسی پس معرکه بودن کنایه از: عقب ماندن یا عقب
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی «کولاو» و پهلوی ظاهراً «ک
خاقان کلاهلغتنامه دهخداخاقان کلاه . [ ک ُ ] (ص مرکب ) صاحب کلاه خاقانی . کنایت از عظمت و بزرگی است : فریدون کمر بلکه خاقان کلاه .نظامی .
خجسته کلاهلغتنامه دهخداخجسته کلاه . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه خجسته . تاج مبارک . تاج خجسته . تاج با میمنت : بیامد خروشان بقلب سپاه بسر برنهاد آن خجسته کلاه . فردوسی .چو شاپور گشت از در ت
خورشیدکلاهلغتنامه دهخداخورشیدکلاه . [ خوَرْ / خُرْ ک ُ ] (اِخ ) نامی بود که ایرانیان به کاترین دوم روسی می دادند. (یادداشت بخط مؤلف ).
زره کلاهلغتنامه دهخدازره کلاه . [ زَ / زِ رِ ه ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مغفری که از کناره های آن پارچه ٔ زره مانندی آویزان است تا در هنگام نبرد، گردن را محافظت نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به زره خود و زره شود.