خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلز
/kelz/
معنی
۱. پوست درختی که در هندوستان میروید.
۲. ریشۀ درخت انار صحرایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُریانی] (زیستشناسی) kelz ۱. پوست درختی که در هندوستان میروید.۲. ریشۀ درخت انار صحرایی.
-
کلز
لغتنامه دهخدا
کلز. [ ک َ ] (ع مص ) گرد آوردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): کلزالشی ٔ کلزاً، جمع کردن آن را. (از اقرب الموارد).
-
کلز
لغتنامه دهخدا
کلز. [ ک ِ ] (اِ) دوایی است که آن را مغاث هندی گویند و آن بیخ درخت رمان البری است که انار صحرایی باشد، شکستگی و کوفتگی اعضا را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). بیخ درخت انار دشتی . (ناظم الاطباء). کلس . قلقلان . (فرهنگ فارسی معین ). حبی است هندی و به ...
-
کلز
لغتنامه دهخدا
کلز. [ ک ِ ل َزز ] (ع ص ) مرد درشت پی درهم اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
کلز
لغتنامه دهخدا
کلز. [ ک ِل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی است میان حلب و انطاکیه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
کلز
لهجه و گویش مازنی
kalez ۱پیاله ی چوبی که آن را برای برداشتن ماست از تغار به کار برند،پیمانه ...
-
واژههای مشابه
-
نمک کلز
لهجه و گویش مازنی
nemak klez قله ای در کلاردشت چالوس
-
جستوجو در متن
-
کلس
لغتنامه دهخدا
کلس . [ ک ِ ] (اِ) بر وزن و معنی کلز است که مغاث هندی باشد. (برهان ). کلز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کِلز شود.
-
کلزی
لغتنامه دهخدا
کلزی . [ ک ِ ] (اِ) به سریانی کلز است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کلز شود.
-
قلز
لغتنامه دهخدا
قلز. [ ق ِل ْ ل ِ ] (اِخ ) چراگاهی است فراخ در کشور روم نزدیک سُمَیساط متعلق به سیف الدولةبن حمدان . ابوفراس بن حمدان درباره ٔ آن شعری دارد. و در توابع حلب دهی است که آن را کِلِّز گویند و گمان میرودکه این غیر آن است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
مغاث
لغتنامه دهخدا
مغاث . [ م ُ ] (ع اِ) درختی است دو قیراط از بیخ و ریشه ٔ آن مسهل و قی آورنده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درختی است که به صورت ریشه های ستبر در زمین است و دارای پوستی است که به سیاهی و سرخی مایل است و برگهایی پهن مانند برگهای ترب ، و گلی سفید...
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بی نظام و پریشان . (آنندراج ). بهم آمیخته . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). پریشان . (شرفنامه ٔ منیری ). مشوش و مغلق و مختلط و شوریده و پریشان و آمیخته . (ناظم الاطباء). ژولیده . آشفته . کاری درهم ، پوشیده . مشتبه . (یادداشت...
-
درشت
لغتنامه دهخدا
درشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل . (منتهی الارب ). ثقنة. (دهار). جادس .جاسی ٔ. جحنش . جرعب . جشیب . جلحمد. جِلَّوذ. خَشِب . ...