کلنجارلغتنامه دهخداکلنجار. [ ک ِ ل ِ ] (اِ) به معنی خرچنگ باشد که به زبان عربی سرطان گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). خرچنگ و سرطان . (ناظم الاطباء). در شیراز کِرِنجال به معنی خرچنگ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کلنجک شود.- کلنجار رفتن با کسی یا چیزی
کلنجارفرهنگ فارسی عمید۱. بحث؛ درگیری: دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود.۲. پرداختن؛ ور رفتن.⟨ کلنجار رفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بگومگو کردن؛ بحث و درگیری داشتن: هر شب با هم کلنجار میرفتیم.۲. پرداختن؛ ور رفتن: اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو.
بحث کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال ، مجادله کردن، سروکلهزدن، کلنجار رفتن، جروبحث کردن، بگومگو کردن، اره دادن [و] تیشه گرفتن
نورد رفتنلغتنامه دهخدانورد رفتن . [ ن َ وَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، کلنجار رفتن . سروکله زدن . (فرهنگ فارسی معین ).
کلنجارلغتنامه دهخداکلنجار. [ ک ِ ل ِ ] (اِ) به معنی خرچنگ باشد که به زبان عربی سرطان گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). خرچنگ و سرطان . (ناظم الاطباء). در شیراز کِرِنجال به معنی خرچنگ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کلنجک شود.- کلنجار رفتن با کسی یا چیزی
کلنجارفرهنگ فارسی عمید۱. بحث؛ درگیری: دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود.۲. پرداختن؛ ور رفتن.⟨ کلنجار رفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بگومگو کردن؛ بحث و درگیری داشتن: هر شب با هم کلنجار میرفتیم.۲. پرداختن؛ ور رفتن: اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو.
کلنجارلغتنامه دهخداکلنجار. [ ک ِ ل ِ ] (اِ) به معنی خرچنگ باشد که به زبان عربی سرطان گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). خرچنگ و سرطان . (ناظم الاطباء). در شیراز کِرِنجال به معنی خرچنگ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کلنجک شود.- کلنجار رفتن با کسی یا چیزی
کلنجارفرهنگ فارسی عمید۱. بحث؛ درگیری: دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود.۲. پرداختن؛ ور رفتن.⟨ کلنجار رفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بگومگو کردن؛ بحث و درگیری داشتن: هر شب با هم کلنجار میرفتیم.۲. پرداختن؛ ور رفتن: اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو.