کلیچه پزیلغتنامه دهخداکلیچه پزی . [ ک ُ چ َ / چ ِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل کلیچه پز. شغل کلیچه پز. و رجوع به کلیچه شود. || (اِ مرکب ) دکان کلیچه پز. جایی که کلیچه پزند.
گاوcattleواژههای مصوب فرهنگستانپستاندار نشخوارکننده و بزرگپیکر و شکافتهسمی که به خانوادۀ گاویان تعلق دارد
حفاظ گلهروcattle guardواژههای مصوب فرهنگستاننردۀ چوبی یا فلزی که در نزدیکی گذرگاه گله به ریلبند/ تراورس نصب میشود
مخاطب تماسcalled partyواژههای مصوب فرهنگستانفردی که تماس مخابراتی را دریافت میکند متـ . مخاطب 2، برخوانده
پوستۀ آهکیcalcareous crust, cale-crustواژههای مصوب فرهنگستانافق سختشدۀ خاک که با کلسیمکربنات سیمانی شده است
واگن احشامcattle wagon, stock carواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واگن مسقف با دیوارههای مشبک برای حمل دام
کلیچهلغتنامه دهخداکلیچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کلید چوبین را گویند که بدان کلیدان را بگشایند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کردی «کیلیج » (کلید). روسی «کلوک » (کلید) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کلیچهلغتنامه دهخداکلیچه . [ ک َ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و 164 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کلیچهلغتنامه دهخداکلیچه . [ ک ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) مطلق قرص (نان ) (فرهنگ فارسی معین ). قرص . قرصه . (دهار). قرص . (مقدمة الادب زمخشری ) (نصاب ) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صدکلیچه سبال تو شوله روب نرفت . <p class=
کلکلیچهلغتنامه دهخداکلکلیچه . [ ک َ ک ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) غلغلیچه . (ناظم الاطباء). کلچیچه . غلغلیچه . (فرهنگ فارسی معین ذیل کلچیچه ). و رجوع به کلچیچه و غلغلیچه شود.
کلیچهلغتنامه دهخداکلیچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کلید چوبین را گویند که بدان کلیدان را بگشایند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کردی «کیلیج » (کلید). روسی «کلوک » (کلید) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کلیچهلغتنامه دهخداکلیچه . [ ک َ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و 164 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).