کمبولغتنامه دهخداکمبو. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرغاست که در بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع است و200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کمبودلغتنامه دهخداکمبود. [ ک َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کم بودن . کمی . قلت . نقصان ؛ کمبود غذا. کمبود عواید. (فرهنگ فارسی معین ). کسر. کم آمد. نقص . نقیصه . منقصت : کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک کمبود دارم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کمبود
کمبودفرهنگ فارسی عمید۱. کم بودن؛ نقصان.۲. کمی؛ آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید.
کمبوددیکشنری فارسی به انگلیسیdearth, defect, deficiency, demerit, failure, fault, flaw, inadequacy, lack, need, paucity, pinch, poverty, scarcity, shortage, shortcoming, shortfall, squeeze
واثقیلغتنامه دهخداواثقی . [ ث ِ ] (اِخ ) حیدرعلی (شیخ ...) کمبو از اهالی لکهنوی هند و از اولاد شهبازخان کمبو بود و در قصبه ٔ «مارهره » متولد شد. از اوست :آنانکه صید دل به نگاه وفاکنندای کاش یک نگاه گهی سوی ما کنند. #گریه بی فایده یاران به هلاک دل من کس
کمبودلغتنامه دهخداکمبود. [ ک َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کم بودن . کمی . قلت . نقصان ؛ کمبود غذا. کمبود عواید. (فرهنگ فارسی معین ). کسر. کم آمد. نقص . نقیصه . منقصت : کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک کمبود دارم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کمبود
کمبودفرهنگ فارسی عمید۱. کم بودن؛ نقصان.۲. کمی؛ آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید.
کمبوددیکشنری فارسی به انگلیسیdearth, defect, deficiency, demerit, failure, fault, flaw, inadequacy, lack, need, paucity, pinch, poverty, scarcity, shortage, shortcoming, shortfall, squeeze
چاکمبولغتنامه دهخداچاکمبو. [ ک َ ] (اِخ ) نام برادراورنگ خان پادشاه اقوام کرایت که چنگیزخان مغول دختراو «سرقوینی بیکی » را به پسر چهارمش «تولوی » داد و این زن (دختر چاکمبو) محبوبترین خواتین تولوی و مادرچهار پسر او: منکوی قاآن ، قوبیلای قاآن ، هولاکوخان و اریق بوکا بود. (تاریخ جهانگشای ج <span c
جاکمبولغتنامه دهخداجاکمبو. [ ک َ ] (مغولی ، ص ) امیر معظم . بزرگ مملکت : پادشاهان تنکقوت او را جاکمبو لقب دادند یعنی امیرمعظم و بزرگ مملکت . (جامع التواریخ رشیدی ).