کميةدیکشنری عربی به فارسیسرزدن , بالغ شدن , رسيدن , مبلغ , مقدار ميزان , مقدار , چندي , کميت , قدر , اندازه , حد
تکجلوهcameo appearance, cameo 1, cameo roleواژههای مصوب فرهنگستانحضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
نورپردازی برجستهسازcameo lighting, cameo 2واژههای مصوب فرهنگستانانداختن نور بر روی بازیگران با پسزمینۀ تیره برای تأکید و برجسته کردن آنها
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
کمیةلغتنامه دهخداکمیة. [ ک َم ْ می ی َ ] (ع ص ) مؤنث کَمّی ّ. || (اِ) مقدار. ج ، کمیات . (اقرب الموارد). کمیت . و رجوع به کمیت شود.