کمپرسیلغتنامه دهخداکمپرسی . [ ک ُ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) اتومبیلی که قسمت عقب آن که محل بار است به وسیله ٔ یک پیستون کمپرسور بلند شده بار را تخلیه می نماید. (فرهنگ فارسی معین ).- کامیون کمپرسی ؛ کامیونی که کمپرسی است . (فرهنگ فارسی معین ).
کمپرسیفرهنگ فارسی عمیدنوعی کامیون که قسمت عقب آن بهوسیلۀ کمپرسور از جای خود بلند شود و بار را بر زمین خالی کند.
کمپرسیفرهنگ فارسی معین(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند.
کمپرسلغتنامه دهخداکمپرس . [ ک ُ رِ ] (فرانسوی / انگلیسی ،اِ) (در اصطلاح فیزیک ) عمل دستگاه متراکم کننده ٔ گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین ). || در اتومبیل به بخاری که از لوله ٔ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین ). || تربند. (یادداشت
قمارصلغتنامه دهخداقمارص . [ ق ُ رِ ] (ع ص ) لبن قمارص .شیر زبان گز. (منتهی الارب ). قارص . (اقرب الموارد).
قمرزلغتنامه دهخداقمرز. [ ق ُ م َ رِ / ق ُم ْ م َ رِ ] (ع ص ) کوچک گوش . (اقرب الموارد). خردگوش . (منتهی الارب ). || کوتاه بالا. (منتهی الارب ). قصیر. (اقرب الموارد). رجل قمرز؛ مردی خرد. (مهذب الاسماء).
قمرصةلغتنامه دهخداقمرصة. [ ق َ رَ ص َ ] (ع مص ) خوردن بادام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قمرص الرجل ؛ اکل اللوز. (اقرب الموارد).
کمپرسورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، لِهکننده، متراکمکننده، جمعکننده، منقبضکننده، دستگاه پرس دستگاه آبمیوهگیری، چرخ، افشرنده، پالاینده، عصارهگیری کامیون کمپرسی چگالنده، کندانسور، مبرد، سردکننده وردنه، غلتک، صافکن، صافکننده کمپرسآب گرم، پوشش طبی کمربند گن، کُرست، لباس زیر وسیلۀ شکنجه خشککننده غلتبان