کمیسریلغتنامه دهخداکمیسری . [ک ُ س ِ ] (حامص ) کمیسر بودن . کلانتر بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمیسر شود. || (اِ مرکب ) کلانتری . (فرهنگ فارسی معین ). شعبه ای از شهربانی . و رجوع به کلانتری شود.
کمیساریالغتنامه دهخداکمیساریا. [ ک ُ ](فرانسوی ، اِ) کمیسری . کلانتری . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمیسری شود.
کمیساریافرهنگ فارسی عمید۱. [منسوخ] کلانتری.۲. (سیاسی) عنوان بعضی از نهادهای بینالمللی که متصدی امور خاصی هستند: کمیساریای پناهندگان سازمان ملل متحد.