کمنةلغتنامه دهخداکمنة. [ ک ُ ن َ ] (ع اِمص ) تاریکی بینایی . (از تاج العروس ج 7 ص 322) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خارش و سرخی چشم . (از تاج العروس ج 7 ص <s
کمینگهلغتنامه دهخداکمینگه . [ ک َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کمینگاه . (فرهنگ فارسی معین ) : دورویه چو لهاک و فرشیدوردز راه کمینگه گشادند گرد. فردوسی .نهانی همی راه بی ره گرفت به کردار شیران کمینگه گرفت . فردوسی .<
قمنةلغتنامه دهخداقمنة. [ ق َ م ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث قَمِن . (اقرب الموارد). رجوع به قمن شود. || (رائحه ...) بوی بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قمینةلغتنامه دهخداقمینة. [ ق َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). ج ، قمینات و قمائن . (اقرب الموارد). و رجوع به انجم فروزان عباس فیض شود.
کمینهفرهنگ فارسی عمید۱. کمتر.۲. کمترین: ◻︎ به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ: ۸۸۲).۳. کمارزش؛ فرومایه. Δ بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن را دربارۀ زنان به کار میبرند.
قللدیکشنری عربی به فارسیکوتاه کردن , مختصر نمودن , تقليل يافتن , کمتر شدن , تخفيف يافتن , کمتر کردن , تقليل دادن , کاستن , کاهش دادن , کمينه ساختن
کمینهفرهنگ فارسی عمید۱. کمتر.۲. کمترین: ◻︎ به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ: ۸۸۲).۳. کمارزش؛ فرومایه. Δ بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن را دربارۀ زنان به کار میبرند.
کمینهلغتنامه دهخداکمینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ) کمتر باشد از هر چه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454). به معنی کمتر و کمترین . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خراج مملکتی تاج افسرش بوده ست <b
کمینهفرهنگ فارسی عمید۱. کمتر.۲. کمترین: ◻︎ به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ: ۸۸۲).۳. کمارزش؛ فرومایه. Δ بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن را دربارۀ زنان به کار میبرند.
کمینهلغتنامه دهخداکمینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ) کمتر باشد از هر چه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454). به معنی کمتر و کمترین . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خراج مملکتی تاج افسرش بوده ست <b
دماسنج کمینهminimum thermometerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دماسنج که پایینترین دما را در بازۀ زمانی معین نشان میدهد
دمای کمینهminimum temperatureواژههای مصوب فرهنگستانکمترین دمای گزارششده در یک محل در دورۀ زمانی معین