روغنفرهنگ فارسی عمید۱. مادهای چرب و غیرمحلول در آب که انواع مختلف گیاهی، حیوانی، و صنعتی دارد.۲. [قدیمی] مادهای که از پیه به دست میآوردند و برای مشتعل کردن چراغ به کار میبردند؛ روغن چراغ.⟨ روغن حیوانی: روغنی که از کره، دنبه، و پیه گاو و گوسفند تهیه میشود.⟨ روغن خاکستری: روغنی مرکب از یک
روغنلغتنامه دهخداروغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادام و زیتون و کرچک و جزء آن . دهن . (ناظم الاطباء). آنرا از دوغ گوسفند وگاو و امثال
سحتوتلغتنامه دهخداسحتوت . [ س ُ ] (ع ص ، اِ) پست کم روغن . (منتهی الارب ). پست کم روغن بسیار آب . (اقرب الموارد). رجوع به سحتیت شود. || جامه ٔ کهنه . || بیابان نرم خاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چیز کم . (اقرب الموارد).
یتیم پلولغتنامه دهخدایتیم پلو. [ ی َ پ ُ ل ُ ] (اِ مرکب ) پلوئی با برنج بد و کم روغن و بی خورش . (یادداشت مؤلف ).
سحتیتلغتنامه دهخداسحتیت . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) پست کم روغن . (منتهی الارب ). پست اندک . (اقرب الموارد). رجوع به سحتوت شود.
تباریقلغتنامه دهخداتباریق . [ ت َ ] (ع اِ) طعام اندک کم روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طعامی که روغن آن کم باشد. (از اقرب الموارد).
پینکی زدنلغتنامه دهخداپینکی زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرت زدن : آن خواجه که چون چراغ یک آب نخوردتا بود ز پرتوش کسی فیض نبردمانند چراغی که بود کم روغن از اول عمر پینکی زد تا مرد.باقر کاشی (ازآنندراج ).