کنزالغتنامه دهخداکنزا. [ ک َ ] (اِ) عاقل و دانا و فیلسوف . (ناظم الاطباء). عاقل و دانا و ذوفنون . (لسان العجم شعوری ج 2 ص 230). || گیاه و گلی که به خودی خود روید. گیاه خودرو. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج <span class=
کنجیلغتنامه دهخداکنجی . [ ک َ ] (اِ) نام پارچه ای است از ابریشم و کتان و رجوع به قطنی شود. (از دزی ج 1 ص 492).
یقنجیلغتنامه دهخدایقنجی . [ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمد حنفی . او راست : کتاب اصول . (یادداشت مؤلف ).