کنگلکلغتنامه دهخداکنگلک . [ ک ُ گ َ ل َ ] (مغولی ،اِ) پیراهن . قمیص . (فرهنگ فارسی معین ) : گل کنگلک به دست حسد چاک می زندبرتو چو دید زینت ترلیک زرکشی . وصاف الحضرة (ازفرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کنکلک شود.
کنکلکلغتنامه دهخداکنکلک . [ ک ُ ک َ ل َ ] (مغولی ، اِ) پیراهن و پوشاکی که ملصق ببدن باشد و بتازی شعار گویند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). به مغولی پیراهن را گویند. (آنندراج ). رجوع به کنگلک شود.