کنیدنلغتنامه دهخداکنیدن . [ ک ُ دَ ] (مص ) انفعال . (دانشنامه ٔ علایی ). کردن پذیرفتن : در یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند و یکی بکنیدن که بتازی ینفعل خوانند. (دانشنامه ص 29 از فرهنگ فارسی معین ).
کندنلغتنامه دهخداکندن . [ ک َ دَ ] (مص ) حفر کردن زمین و مانند آن . (فرهنگ فارسی معین ). حفر کردن و کافتن و کاویدن . (ناظم الاطباء). از: «کن » + «دن » (پسوند مصدری ). پهلوی ، کندن ، ایرانی باستان ، «کن » (کندن ، حفر کردن )... پارسی باستان و اوستا «کن ». پهلوی نیز، «کنتن » (بندهش ). هندی باستا
کندنفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال؛ حفر کردن: زمین را کند.۲. جدا کردن چیزی از چیز دیگر: چسب را از روی شیشه کند.۳. درآوردن لباس: جورابش را کند.۴. ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ، چوب، یا فلز؛ حکاکی کردن: نام او را پایین مجمسه کنده بودند.۵. (مصدر لازم) [مجاز] جدا شدن از فرد
کندندیکشنری فارسی به انگلیسیdig, carve, excavate, excavation, extract, extraction, hew, nip, pare, pick, pluck, scoop, tear
درپراکنیدنلغتنامه دهخدادرپراکنیدن . [ دَ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب )پراکنیدن . درپراکندن . متفرق کردن . پریشان کردن . بهمه جای افشاندن . و رجوع به پراکندن و پراکنیدن شود.
شکنیدنلغتنامه دهخداشکنیدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) شکستن . مصدر دیگر شکستن : بسا حصن بلندا که می گشادبسا کره ٔ نوزین که بشکنید. رودکی .رجوع به شکستن شود.
آکنیدنلغتنامه دهخداآکنیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) آکندن . پرکردن . انباشتن . || جای دادن : آنکه اندر جهان ندارد گُنج چون توان آکنیدنش در کُنج ؟ اوحدی . || به خاک سپردن . دفن کردن . زیر خاک کردن . دفین کردن : مر