خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کهبد
/kohbod/
معنی
۱. نگهبان کوه.
۲. کوهنشین.
۳. پارسایی که در کوه خانه گرفته و در آنجا عبادت میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
chief, high-class, high-level, leader, recluse, sage
-
جستوجوی دقیق
-
کهبد
لغتنامه دهخدا
کهبد. [ ک َ ب َ / ب ُ / ک ُ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 112) . خزینه دار را گویند، و در بعضی از فرهنگها به معنی صراف مرقوم است که آن را به تازی ناقد گویند. (فرهن...
-
کهبد
لغتنامه دهخدا
کهبد. [ ک ُ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: «که » = کوه + «بد»، پسوند دارندگی و اتصاف ) به معنی کوه نشین . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). مخفف کوه بود است ، یعنی کوه بودنده که عبارت از زاهد و عابد و مرتاض و گوشه نشین باشد. (برهان ). کوه نشین و عابد...
-
کهبد
فرهنگ نامها
(تلفظ: kahbod) (مرکب از ' کَه ' به معنی بوتهی زرگری و ' بُد ' به معنی مخدوم) ، مدیر و مخصوصاً به معنی کسی که مسکوکات [سکهها] را برای جدا کردن خوب از بد آزمایش کند و عموماً به معنی کسی که نیک را از بد و صواب را از خطا تشخیص دهد.
-
کهبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kohbod ۱. نگهبان کوه.۲. کوهنشین.۳. پارسایی که در کوه خانه گرفته و در آنجا عبادت میکند.
-
کهبد
فرهنگ فارسی معین
(کَ بَ یا بُ) (اِمر.) خزانه دار، صراف .
-
کهبد
فرهنگ فارسی معین
(کُ بُ) (ص .) زاهد، گوشه نشین ، عابد.
-
کهبد
واژهنامه آزاد
کَهبُد، خزانه دار، صراف.
-
جستوجو در متن
-
بد
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: pat] ‹پد، پت› bo(a)d صاحب؛ سرور؛ دارنده؛ خداوند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربد، سپهبد، کهبد، موبد، هیربد.
-
سنقطار
لغتنامه دهخدا
سنقطار. [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) وی کُهبد رومی است . او را سقطری نیز گفته اند. (از المعرب جوالیقی ص 196).
-
گاه بد
لغتنامه دهخدا
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
-
گهبد
لغتنامه دهخدا
گهبد. [ گ َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارند، و او به خزانه بسپارد، چون خازن و قابض . (یادداشت بخط مؤلف از نسخه ٔ خطی لغت فرس اسدی ) (نسخه ٔ تحفة الاحباب حافظاوبهی ). || توسعاً نقاد و صراف . سمعانی در جهبذ گوید ه...
-
جهبذ
لغتنامه دهخدا
جهبذ. [ ج ِ ب ِ ] (معرب ، ص ، اِ) نقاد دانا. (منتهی الارب ). ناقد شناسا به تمییز خوب از بد، و آن معرب کهبد فارسی است . (از اقرب الموارد). ج ، جَهابِذة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): انه [ ارسطاطالیس ] کان فیلسوف الروم و عالمها و جهبذها و نحریرها ...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َ ] (پسوند) صاحب و خداوند. (برهان قاطع). و آن پسوندی است که به آخر اسم ملحق شود، در اوستا پئی تی یا پتی بمعنی مولی و صاحب ، در پهلوی پت ، در فارسی بد (اصلاً بفتح باء ولی امروز بضم تلفظ کنند). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : آتربد. آذربد. ار...
-
رسم نهادن
لغتنامه دهخدا
رسم نهادن . [رَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رسم گذاشتن . وضع قانون وقاعده و قرار. آیین و شیوه بنیان نهادن . گذاشتن شیوه و طریقه ٔ نو. قرار دادن اصول و اسلوب : همی گفت کاین رسم کهبد نهادازین دل بگردان که بس بد نهاد. ابوشکور بلخی .رسمی نهاد عشقش بر من که...