کوبش 1rammingواژههای مصوب فرهنگستان1. به هم فشردن ماسه یا دیرگداز به شکل تودۀ فشرده 2. فشردن ماسۀ قالبگیری برای شکلدهی قالب
کوبشلغتنامه دهخداکوبش . [ ب ِ ] (اِمص ) عمل کوبیدن . کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : چنان کوبش گرز و کوپال بودکه دام و دد از بانگ بی هال بود. اسدی (از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.
کوبشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کوبش، باضربه بهحرکت درآوردن، ضربه زدن، باضربه راندن، بهحرکت در آوردن آبشار [والیبال] مشتهکاری پرتاب ◄ رانش
کوبشلغتنامه دهخداکوبش . [ ب ِ ] (اِمص ) عمل کوبیدن . کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : چنان کوبش گرز و کوپال بودکه دام و دد از بانگ بی هال بود. اسدی (از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.
کوبشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کوبش، باضربه بهحرکت درآوردن، ضربه زدن، باضربه راندن، بهحرکت در آوردن آبشار [والیبال] مشتهکاری پرتاب ◄ رانش
کوبشلغتنامه دهخداکوبش . [ ب ِ ] (اِمص ) عمل کوبیدن . کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : چنان کوبش گرز و کوپال بودکه دام و دد از بانگ بی هال بود. اسدی (از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.
کوبشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کوبش، باضربه بهحرکت درآوردن، ضربه زدن، باضربه راندن، بهحرکت در آوردن آبشار [والیبال] مشتهکاری پرتاب ◄ رانش