کوغلغتنامه دهخداکوغ . (اِ) به معنی درون شدن و اندرون رفتن باشد. (برهان ) (آنندراج ). به معنی درون شدن است . (انجمن آرا). درشدن . (فرهنگ رشیدی ). رفتن اندرون . || پوشیدگی و نهفتگی . (ناظم الاطباء).
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
استخوانبُری کوک و جَسCock and Jahss osteotomyواژههای مصوب فرهنگستانبرشی به شکل عدد هفت در استخوانهای مچ پا برای اصلاح قوس کف پا
کوغادگیلغتنامه دهخداکوغادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) بیکاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بت خرکیز آخرتا کی کوغادگی تا چون من صاحب نیابی سخت گیر و چاپلوس .طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).رجوع به مد
کوغادهلغتنامه دهخداکوغاده . [ دَ ] (ص ) بیکار. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 508). رجوع به مدخل قبل شود.
کوغونلغتنامه دهخداکوغون . [ ] (اِخ ) شهری است [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم . جایی سردسیرو هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 128).
کوغادگیلغتنامه دهخداکوغادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) بیکاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بت خرکیز آخرتا کی کوغادگی تا چون من صاحب نیابی سخت گیر و چاپلوس .طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).رجوع به مد
کوغادهلغتنامه دهخداکوغاده . [ دَ ] (ص ) بیکار. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 508). رجوع به مدخل قبل شود.
کوغونلغتنامه دهخداکوغون . [ ] (اِخ ) شهری است [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم . جایی سردسیرو هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 128).