قهقهلغتنامه دهخداقهقه . [ ق َ ق َه ْ ] (اِ) خنده به آواز بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- قهقه شیشه ؛ کنایه از قلقل شیشه . (آنندراج ) : قهقه شیشه طبل کوچ زندبر سر هوش خیمه اندازد. محمد عرفی (از آنندراج ).<
کحکحلغتنامه دهخداکحکح . [ ک ُ ک ُ / ک ِ ک ِ ] (ع ص ، اِ) گنده پیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن نیک پیر. (اقرب الموارد). || شتر ماده ٔ کهنسال فرتوت . (از منتهی الارب ). شترماده ٔ مسن . (اقرب الموارد).
قحقحلغتنامه دهخداقحقح . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). سرزمینی است که در آن مسعودبن قریم فارس بکربن وائل به قتل رسید. شاعری در این باره گوید : و نحن ترکنا ابن القریم بقحقح صریعاً و مولاه الجة للفهم .(معجم البلدان ).