کیشمندلغتنامه دهخداکیشمند. [ م َ] (ص مرکب ) متدین و دیندار. || پیغمبر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || در زند و پازند، نیرومند و قوی . (از جانسون ) (از اشتینگاس ).
کشمندلغتنامه دهخداکشمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) صحرای مزروع . کشتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به کشتمند شود.
کیایشلغتنامه دهخداکیایش . [ ک َ ی ِ ] (اِمص ) قهاری و جباری ، و آن را کَیِش نیز گویند، و کیشمند یعنی صاحب قهر و خداوند جبر، چه مندصاحب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود.