کیغالغتنامه دهخداکیغا. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) رنج و آزار و درد و اندوه . (ناظم الاطباء) (از جانسون ). رجوع به کیفا شود.
کژغالغتنامه دهخداکژغا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) مخفف کژغاو است و آن گاوی باشد که در کوههای مابین ختا و هندوستان بهم میرسدو آن را به ترکی قطاس میگویند. (برهان ) (آنندراج ). غژغاو. (جهانگیری ). غژگاو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به غژغاو و غژگاو شود.
کژغاهلغتنامه دهخداکژغاه . [ ک َ ] (اِ مرکب ) همان غژغاه است که دم گاو چین وختا باشد و بر گردن اسب اندازند و به قطاس معروف شده است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به کژغاو شود.
کیغاتسلغتنامه دهخداکیغاتس . [ ت ِ ] (اِخ ) نام مردی دانا و عالم و فصیح . (ناظم الاطباء). در اشتینگاس بدین معنی کیغانس آمده است .
کیغاللغتنامه دهخداکیغال . (ص ) جماشی بود. آن که پنهانک دوست را بیند گویند کیغالکی کرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 330). رجوع به کنغال و کنغالگی شود.
کیفالغتنامه دهخداکیفا. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) زخم مهلک . || رنج و آزار و درد. کیغا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کیغا شود.
کیغاتسلغتنامه دهخداکیغاتس . [ ت ِ ] (اِخ ) نام مردی دانا و عالم و فصیح . (ناظم الاطباء). در اشتینگاس بدین معنی کیغانس آمده است .
کیغاللغتنامه دهخداکیغال . (ص ) جماشی بود. آن که پنهانک دوست را بیند گویند کیغالکی کرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 330). رجوع به کنغال و کنغالگی شود.