کیفریلغتنامه دهخداکیفری . [ ک َ / ک ِ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به کیفر. جزایی . (فرهنگ فارسی معین ). جزایی . (فرهنگستان ).
کیفریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، جزایی، تنبیهی، متضمن مجازات انضباطی، انتظامی، انتقامجو، تلافی-جویانه
کفریلغتنامه دهخداکفری . [ ک ُ ] (اِخ ) شاعر و از نجبای یزدخاست فارس و از شاعران عهد صفوی است . از اوست :یار اگر نازد ز بیت طاق ابرومی رسدکان دو مصرع در بیاض آفتاب و ماه نیست . (از تذکره ٔ نصرآبادی ص 419).و رجوع به همین کت
کفریلغتنامه دهخداکفری . [ ک ُ ] (اِخ ) میرحسن ... از سادات تربت و در شاعری و شکسته نویسی استاد بود. از تربت به هند رفت و در درگاه خان خانان مورد توجه و عنایت قرار گرفت و در 1017 هَ . ق . درگذشت . از اوست :چو بوی گل به گریبان غنچه بودم گم بصد فریب در ا
کفریلغتنامه دهخداکفری . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کفر. کافر و بیدین . (آنندراج ). بیدین و ملحد و فاسق و فاجر و بت پرست . (ناظم الاطباء). کسی که کفر می گوید. گاهی بصورت لقب برای اشخاصی که اظهار نارضایی از آفرینش می کنند و زبان انتقاد دارند بکار می رود: شیخ کفری . کریم کفری . دکتر محمدخان کفری
کفریلغتنامه دهخداکفری . [ ک ُ ف ُ / ک َ ف َ / ک ِ ف ِرْ را ] (ع اِ) شکوفه ٔ خرما یا غلاف وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پوست بهار خرما. (الفاظ الادویه ). کاردو. (مهذب الاسماء). پوست و غلاف شک
سیاست کیفریواژهنامه آزادآن دسته از اقدامات حكومت و دولت در جهت پيشگيري از وقوع جرم و درمان و بهبود وضع مجرمان
مشتکی عنهواژهنامه آزادمتضاد شاکی؛ متهم کیفری که از او شکایت شده است، کسی که شکایت کیفری علیه او در دادسرا و سپس دادگاه مطرح می شود.
سیاست کیفریواژهنامه آزادآن دسته از اقدامات حكومت و دولت در جهت پيشگيري از وقوع جرم و درمان و بهبود وضع مجرمان