خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیمخت گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیمخت گر
/kimoxtgar/
معنی
کسی که کیمخت آماده میسازد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیمخت گر
لغتنامه دهخدا
کیمخت گر. [ م ُ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کیمخت سازد. آنکه کیمخت به عمل آورد : بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخرکه از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم . سوزنی .سوزنگری بمانم کیمخت گر شوم خر لنگ شد بمرد و خر مرده به که لنگ . سوزنی .دلبر کیمخت گر کز سیم...
-
کیمخت گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kimoxtgar کسی که کیمخت آماده میسازد.
-
واژههای مشابه
-
کیمخت گاه
لغتنامه دهخدا
کیمخت گاه . [ م ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از اِست (در خر و اسب و مانند آنها). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کفل . سرین : خر کیمخت گاه کرده سبیل برگروگان شبرو دباب .سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کیمخت لب
لغتنامه دهخدا
کیمخت لب . [ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) ستبرلب . که لب او چون کیمخت ستبر و کلفت باشد : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوه کام و لوح روی .منوچهری .
-
کیمخت برای روکش جلد کتاب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
vellum
-
جستوجو در متن
-
سوزنگری
لغتنامه دهخدا
سوزنگری . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل سوزن ساختن . کار سوزن ساز : سوزنگری بمانم و کیمخت گر شوم خر لنگ شد بمرد خرک مرده به که لنگ . سوزنی .تا شرط شغل سوزن و سوزنگری بعرف آخر بود بمثقبه اول بمطرقه .سوزنی .
-
سوزنگر
لغتنامه دهخدا
سوزنگر. [ زَ گ َ ] (ص ) سوزن ساز. آنکه سوزن سازد : بمدح مجلس میمون تو مزین بادجریده ٔ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی .بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخرکه از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم . سوزنی .از سوزنگر ندیده ای زخم تبرخواهی که نهم سر تو بر دست...
-
سرزنش
لغتنامه دهخدا
سرزنش . [ س َ زَ ن ِ ] (اِمص مرکب ) نکوهش و ملامت . (آنندراج ). توبیخ . سرکوفت . سراکوفت . بیغاره . نکوهش : نه بیغاره دیدند بر بدکنش نه درویش را ایچ سوسرزنش . ابوشکور.چنین داد پاسخ که بر بدکنش نباید مگر کشتن و سرزنش . فردوسی .بترسید سخت از پس سرزنش ش...
-
دمار
لغتنامه دهخدا
دمار. [ دَ ] (ترکی ، اِ) چوبها که در میان برگ است : دمار تنباکو. دمار توتون ، و آن از «دمار» ترکی است که به معنی رگ و رگه می باشد. (از یادداشت مؤلف ). || ریشه های گوشت . رگ و ریشه های گوشت . || پی . عصب . رگ .- دمار از جان (نهاد، هستی ، دماغ ، مغز) ...
-
خوابگاه
لغتنامه دهخدا
خوابگاه . [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) جای استراحت . جای لمیدن . جای دراز کشیدن . اطاق خواب . خیمه ٔ خواب . شبستان . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) : بزرگان چو خرّم شدند از نبیدبشد شنگل و خوابگاهی گزید. فردوسی .چه بد بود کین دشت راه تو بودنه آرام را خواب...
-
یافه
لغتنامه دهخدا
یافه . [ ف َ / ف ِ ] (ص ) بیهوده . (لغت فرس ) . هرزه و بیهوده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا). بیهوده و یاوه و باطل و بی معنی و هرزه . (ناظم الاطباء) : کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گردان که جهان یافه و گردانستا. دقیقی .سوی کاردانانش نامه نوشت که ...
-
طبرخون
لغتنامه دهخدا
طبرخون . [ طَ ب َ ] (اِ) بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان ). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری . (حافظ اوبهی ) (شعوری ). || بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کر...
-
سنجاب
لغتنامه دهخدا
سنجاب . [ س ِ / س َ ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان ). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است بزرگتر ...