کنائنلغتنامه دهخداکنائن . [ ک َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ کَنَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار) (ناظم الاطباء).
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک َ ] (نف ، ق ) از: کَن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به تک بادپایان زمین را کنان در و دشت شد پر سر بی تنان . فردوسی .خلق چندان جمع شد بر گور اوموکنان ج
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک َ ] (ص ) به معنی کهنه . (غیاث ). به فارسی کهنه . (از آنندراج ). و رجوع به کَنانَه شود.
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک ِ ] (ع اِ) پوشش و پرده ٔ هر چیزی . کِن ّ. ج ، اَکِنَّة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشش . (ترجمان القرآن ) (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ).
گرم کینلغتنامه دهخداگرم کین . [ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از دشمن قوی . (آنندراج ). آنکه کینه اش قوی بود : سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین . نظامی .شکایت کرد پیش هم نشینان که بد باشد جفای گرم کینان .<p class="auth