گرم کینلغتنامه دهخداگرم کین . [ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از دشمن قوی . (آنندراج ). آنکه کینه اش قوی بود : سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین . نظامی .شکایت کرد پیش هم نش
گرم کینلغتنامه دهخداگرم کین . [ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از دشمن قوی . (آنندراج ). آنکه کینه اش قوی بود : سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین . نظامی .شکایت کرد پیش هم نش
گرم کینهلغتنامه دهخداگرم کینه . [ گ َ ن َ / ن ِ] (ص مرکب ) کنایه از دشمن سخت . گرم کین : مگردر پای دور گرم کینه شکسته گردد این سبز آبگینه . نظامی .رجوع به گرم کین و گرم کینی شود.
گرم کینیلغتنامه دهخداگرم کینی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) دشمنی سخت : چو با کژدمی گرم کینی کندمبین خردش ار خرده بینی کند. نظامی .رجوع به گرم کین و گرم کینه شود.
سردنفسلغتنامه دهخداسردنفس . [ س َ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه دم گیرا نداشته باشد. (آنندراج ) : سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین . نظامی .در گلستان تو هر سردنفس محرم
خرده بینلغتنامه دهخداخرده بین . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) باریک بین . تیزفهم . هوشمند. باتمییز. دقیق . (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان . (