گائیدنلغتنامه دهخداگائیدن . [ دَ ] (مص ) آرامیدن . آرمیدن . جماع کردن . (غیاث ) (آنندراج ). استنکاح . (منتهی الارب ). اعذاف . توضم . خج . خجخجة. دجل . دح . زکاء. شفته . عزج . عزد.
قزبلغتنامه دهخداقزب . [ ق َ ] (ع مص ) بسیار گائیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فعل آن از نصر است . (منتهی الارب ).
گاییدنلغتنامه دهخداگاییدن . [ دَ ] (مص ) رجوع به گائیدن شود. شعوری بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده است : زن گرفتن سود دارد لیک ذوق دل نبودمیکند دفع وطر گاییدنش دردسر است .شعور
محشلغتنامه دهخدامحش . [ م َ ] (ع مص ) سخت گائیدن . || نیک خوردن . || تراشیدن پوست را. || پوست برکندن از گوشت . || مجروح کردن . (منتهی الارب ). خراشیدن . (لغت بیهقی ). || کندن ت
مخنلغتنامه دهخدامخن . [ م َ ] (ع مص ) گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گائیدن زن . (ناظم الاطباء). || کشیدن دلو از چاه . (تاج المصادر بیهقی ). کشیدن از چاه
زعرلغتنامه دهخدازعر. [ زَ ] (ع مص ) گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): زعر المراة زعراً (از باب فتح )؛ گایید آن زن را. (ناظم الاطباء).