گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
گازلغتنامه دهخداگاز. (فرانسوی ، اِ) بخار. دم . جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد. صفت ممیزه ٔ آن خاصیت انبساط دائمی است . اگر به مایعی گرما بدهیم بتدریج انرژی و دامنه ٔ حرکت ذرات آن افزایش میباید. اگر انرژی بیش از میزان تأثیر نیروی ربایش ذرات مجاور باشد ملکولها ممکن است از منطقه ٔ خویش خا
گازلغتنامه دهخداگاز.(اِ) مقراض بریدن طلا و نقره . مقراض . (صراح ). مقراض موچنه . مقراض کاغذ: مفرض و مفراض ، گاز که بدان آهن وسیم و زر تراشند. قِطاع . (منتهی الارب ) : و یا چو گوشه و دینار جعفری بمثل که کرده باشد صراف از او به گاز جدا. منو
گازفرهنگ فارسی عمید۱. فروبردن دندان در چیزی.۲. آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون میکشند؛ انبر؛ گازانبر: ◻︎ تو که در بند حرصوآز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰).⟨ گاز زدن: (مصدر متعدی) دندان زدن؛ دندان به چیزی فروبردن.⟨ گاز گرفتن: (مصدر متعدی) عمل فروبردن دندان در چ
گازفرهنگ فارسی عمیدتکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن میگذارند؛ بغاز؛ پغاز؛ براز؛ فانه؛ پانه؛ پهانه؛ فهانه.
گازفرهنگ فارسی عمیدپارچۀ لطیف، نازک، شبیه تور، و ضد عفونیشده که برای زخمبندی به کار میرود: گاز استریل.
چنگازلغتنامه دهخداچنگاز. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل که در دشت واقع است . مرطوب ، معتدل و مالاریایی است . دارای 160 تن سکنه میباشد. مازندرانی و فارسی زبانند.از شل پت هراز مشروب میشود. محصولاتش برنج و مختصری غلات است . اه
چراغ گازلغتنامه دهخداچراغ گاز. [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی که به نیروی گاز روشن شود. چراغی که ماده ٔ مشتعل کننده ٔ آن گازهای مختلف از قبیل گاز نفت ، گاز زغال سنگ یا گاز بوتان باشد.
ماران گازلغتنامه دهخداماران گاز. (اِخ ) دهی از دهستان فعله کری است که در بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 660 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گازلغتنامه دهخداگاز. (فرانسوی ، اِ) بخار. دم . جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد. صفت ممیزه ٔ آن خاصیت انبساط دائمی است . اگر به مایعی گرما بدهیم بتدریج انرژی و دامنه ٔ حرکت ذرات آن افزایش میباید. اگر انرژی بیش از میزان تأثیر نیروی ربایش ذرات مجاور باشد ملکولها ممکن است از منطقه ٔ خویش خا
لترگازلغتنامه دهخدالترگاز. [ ل َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری ، بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستان ، معتدل ،مرطوب دارای 30 تن سکنه . آب آن از چشمه وزارمرود، محصول آنجا مختصر غلات .