گاهولغتنامه دهخداگاهو. (اِ) مؤلف آنندراج گوید: به پارسی قدیم تخته و تابوت را گفتندی ، زیرا که گاه بمعنی تخت است و مناسبت دارند : ببردند بسیار گاهو و تخت نهادند بر تخت دیبای رخت . فردوسی .فرهنگ نویسان این لغت را «کاهو» با کاف تازی
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
اشتقاق افزودۀ پاaVF leadواژههای مصوب فرهنگستانگیرانۀ تکقطبی افزودهای که الکترود مثبت آن به پای چپ متصل میشود متـ . گیرانۀ افزودۀ پا، اشتقاق پا، گیرانۀ پا
گاهوارلغتنامه دهخداگاهوار. [ هَْ ](اِ مرکب ) مهد. گهواره . گاهواره . منجک : وقت طفلیم که بودم شیرجوگاهوارم را که جنبانید؟ او. مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 162).رجوع به گاهواره و گهواره شود.
گاهوارهلغتنامه دهخداگاهواره . [ هَْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: گاه (تخت ) + واره )، پهلوی گاهوارک ، کردی گهوره . (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان ). گاواره . گاخواره . گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب ). منجک . تخت مانندی
گاهوکبلغتنامه دهخداگاهوکب . [ ک َ ] (اِ) مؤلف آنندراج آرد: گاهو و گاهوکب به پارسی قدیم تخته و تابوت را گفتندی ... ولی درترکیب گاهو کب شبهتی است . فردوسی گفته : به گاهوکب زر و در مهد عاج سوی پارس رفت آن خداوند تاج .همانا تصحیف «کت » است که «کب » خوانده اند. ک
کاهوکبلغتنامه دهخداکاهوکب . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) در رشیدی آمده : گاهو جنازه ٔ گبران . فردوسی گوید:ببردندبسیار گاهو و تخت نهادند بر تخت دیبا و رخت .و گاهوکب نیز آمده : به گاهوکب زر و در مهد عاج سوی پارس رفت آن خداوند تاج .و در این لغت و مثال تأمل اس
گاهوارلغتنامه دهخداگاهوار. [ هَْ ](اِ مرکب ) مهد. گهواره . گاهواره . منجک : وقت طفلیم که بودم شیرجوگاهوارم را که جنبانید؟ او. مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 162).رجوع به گاهواره و گهواره شود.
گاهوارهلغتنامه دهخداگاهواره . [ هَْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: گاه (تخت ) + واره )، پهلوی گاهوارک ، کردی گهوره . (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان ). گاواره . گاخواره . گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب ). منجک . تخت مانندی
گاهواره بندلغتنامه دهخداگاهواره بند. [ هَْ رَ / رِ ب َ ] (اِمرکب ) قماط . (دهار). || (نف مرکب ) کسی که گاهواره ٔ طفل را بندد.
گاهواره جنبانلغتنامه دهخداگاهواره جنبان . [ رَ /رِ جُم ْ ] (نف مرکب ) جنباننده ٔ گهواره : عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانش .سنایی .