خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گاو
/gāv/
معنی
۱. (زیستشناسی) پستاندار نشخوارکنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخهای خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده میشود؛ سهر.
۲. [مجاز] احمق.
۳. [قدیمی، مجاز] مرد دلیر و تنومند: ◻︎ کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گُردان بُوَند و گاوان (دقیقی: لغتنامه: گاو).
〈 گاو پروین: (نجوم) [قدیمی] صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است.
〈 گاو پیشانیسفید: [مجاز] آنکه در همه جا شناخته شود؛ معروف؛ مشهور.
〈 گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است: ◻︎ گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱: ۹).
〈 گاو فلک: (نجوم) [قدیمی]
۱. برج ثور.
۲. صورت نجومی ثور: ◻︎ گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱: ۹).
〈 گاو گردون: (نجوم) = 〈 گاو فلک
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بقر، ثور، سهر
دیکشنری
beef
-
جستوجوی دقیق
-
گاو
واژگان مترادف و متضاد
بقر، ثور، سهر
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِ) از پیمانه ها معادل دوپرثنها (پرسنگ ). (ایران باستان ص 1498).
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِ) ایرانی باستان : گاو ، پهلوی : گاو ، کردی : گا . افغانی : گوا . اُسِّتی : یگ ، قوگ (گاو ماده ). بلوچی : گک گکس (گاو، گاو ماده ، گاو نر). وخی : گیو ، گو . سریکلی : ژَئو .شغنی : ژائو . سنگلچی و منجی . گائو. یغنوبی ، گوا . (اساس اشتقاق اللغة ص ...
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِخ ) نامی است که در جبال برانس (پیرنه ) بچندین مسیل داده شده است . از آن جمله : گاودُوپُو است که در مِن پِردو تشکیل و بشکل آبشاری که دارای 450 گز ارتفاع است به مسیل گاوارنی میریزد.
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 23 هزارگزی خاوری آغ کند و 30 هزار و پانصدگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه . کوهستانی گرمسیر، مالاریائی ، دارای 323 تن سکنه . آب آن از سه رشته چشمه ، محصول آنجا غلات ، حبوبات ، س...
-
cattle
گاو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] پستاندار نشخوارکننده و بزرگپیکر و شکافتهسمی که به خانوادۀ گاویان تعلق دارد
-
گاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gāv] ‹گو، غاو› gāv ۱. (زیستشناسی) پستاندار نشخوارکنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخهای خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده میشود؛ سهر.۲. [مجاز] احمق.۳. [قدیمی، مجاز] مرد دلیر و تنومند: ◻︎ کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گرد...
-
گاو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - از حیوانات اهلی علفخوار. 2 - نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور. ؛ ~ ِ پیشانی سفید کنایه از آدم خیلی معروف . ؛ ~ بی شاخ و دم کنایه از: آدم درشت هیکل و بی فرهنگ ، شخص ابله . ؛~ کسی...
-
گاو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: gâ طاری: gâ طامه ای: gâ طرقی: gâ کشه ای: gâ نطنزی: gâ
-
گاو
دیکشنری فارسی به انگلیسی
beef
-
گاو
دیکشنری فارسی به عربی
انيق
-
واژههای مشابه
-
چشمه گاو
لغتنامه دهخدا
چشمه گاو. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 77 هزارگزی شمال باختری خوسف بر سر راه مالرو عمومی گیو به شوسف واقع است . جلگه و معتدل است و 124 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت ...
-
چشمه گاو
لغتنامه دهخدا
چشمه گاو. [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در بلوک مانه که میان مغرب و شمال بجنورد واقع است ». (از مرآت البلدان ، ج 4 ص 244).
-
بابونه گاو
لغتنامه دهخدا
بابونه گاو. [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به بابونه گاوی شود.