گاوشنگلغتنامه دهخداگاوشنگ . [ ش َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد که بر سر آن میخی از آهن نصب کنند و خر و گاو بدان رانند و وجه تسمیه ٔ آن گاوتندکن باشد چه شنگ بمعنی تند هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). سُک . (شعوری ج 2 ص 299) بیتی از
اوشنگلغتنامه دهخدااوشنگ . [ اَ ش َ ] (اِ) معلاق یعنی ریسمانی که در خانه ها بندند و جامه و ازار و رومال (روپاک ) و لنگی و قطیفه و جز آن بر آن اندازند. || ریسمانی که خوشه های انگور از آن آویزند. (از ناظم الاطباء) (برهان ). آونگ . (انجمن آرا) (آنندراج ).
اوشنگفرهنگ فارسی عمید۱. ریسمانی که در خانهها کنار دیوار یا جای دیگر میبندند و جامهها را روی آن میاندازند؛ رژه؛ ریجه؛ بند.۲. ریسمانی که خوشههای انگور یا میوههای دیگر را به آن آویزان میکنند؛ آونگ؛ اوننگ.
گاوسنگلغتنامه دهخداگاوسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگی باشد که آن را گاوزهره گویند عربی آن حجرةالبقر است . (برهان ) (آنندراج ). اندرزا. رجوع به گاوزهره شود. || چوبی که گاو را بدان رانند، به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). گاوشنگ . غاوشنک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به گاوشنگ ش
گاوسنگلغتنامه دهخداگاوسنگ . [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از کوهها و ییلاقات شاه کوه و ساور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو. بخش انگلیسی ص 126).
گاوسنگلغتنامه دهخداگاوسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگی باشد که آن را گاوزهره گویند عربی آن حجرةالبقر است . (برهان ) (آنندراج ). اندرزا. رجوع به گاوزهره شود. || چوبی که گاو را بدان رانند، به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). گاوشنگ . غاوشنک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به گاوشنگ ش
غلغتنامه دهخداغ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمریة، ونیز از حروف روادف است