گداروفرهنگ فارسی عمید۱. گدامنش.۲. بسیار پررو و سمج در گدایی: ◻︎ گر گدا گشتم گدارو کی شوم/ ور لباسم کهنه گردد من نُوَم (مولوی: ۷۰۹).
گدارولغتنامه دهخداگدارو. [ گ َ /گ ِ ] (ص مرکب ) گداروی . گدامنش . گداصفت : گر گدا گشتم گدارو کی شوم ور لباسم کهنه گردد من نوم .مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 452).
برهمکنش دارو ـ داروdrug-drug interactionواژههای مصوب فرهنگستانتغییر عملکرد پیشبینیشدة دارو در نتیجة مصرف همزمان یا تقریباً همزمان آن با دارویی دیگر متـ . تداخل دارو ـ دارو
دارولغتنامه دهخدادارو. (اِ) هرچه با آن دردی را درمان کنند. دوا. جوهر یا ماده ای که برای قطع بیماری بکار رود : خواب در چشم آورد گویند گرد کوکناربا فراق روی او داروی بیخوابی شود. خسروانی .راحت کژدم زده کشته ٔ کژدم بودمی زده را هم
داروفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی؛ آنچه با آن دردی را درمان کنند؛ دوا.۲. دانهها و گردهای خوشبو و خوشطعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاهها و درختان میگیرند و برای خوشطعم ساختن غذاها به کار میبرند.⟨ داروی بیهوشی:
داروdrug 1, medicine 1, medication 2واژههای مصوب فرهنگستانمادهای غیرغذایی که از آن برای آزمایش و تشخیص و درمان استفاده میشود * مصوب فرهنگستان اول
گدارویلغتنامه دهخداگداروی . [ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) گدامنش . گداصفت . گدارو : اسکاف گه بروی گداروی پیر خنگ بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ . سوزنی .زآن گدارویان نادیده ز آزآن در رحمت بر ایشان شد
گدالغتنامه دهخداگدا.[ گ َ / گ ِ ] (ص ، اِ) در اوستایی گد (خواهش کردن ، خواستن )، هندی باستان گوئیدیو (خواهش میکنم )، کردی مستعار گهدا (گدا)، گیلکی گدا . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || سائل بکف . دریوزه گر. راه نشین . دریوزه گر و سائل . (آنندراج ). آنکه
گدارویلغتنامه دهخداگداروی . [ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) گدامنش . گداصفت . گدارو : اسکاف گه بروی گداروی پیر خنگ بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ . سوزنی .زآن گدارویان نادیده ز آزآن در رحمت بر ایشان شد