دست دست کردنلغتنامه دهخدادست دست کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلل کردن . طول دادن . اهمال کردن . به طفره وقت گذراندن . انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن . این دست آن دست کردن . مماطله کردن .
پاس دستبهدستflip pass, hand-off passواژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، پاس نزدیک با حرکتی کوتاه و نرم که در آن توپ را مستقیماً به دست همتیمی میدهند
گذشتفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] گذشتن؛ گذر کردن: ◻︎ هر که نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲).۲. [مجاز] بخشش؛ بخشایش.۳. [مجاز] صرف نظر کردن از چیزی.⟨ گذشت داشتن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو و بخشایش داشتن.⟨ گذشت کردن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو کردن؛ بخشودن.
گذشتلغتنامه دهخداگذشت . [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . (اوبهی ) (برهان ) (جهانگیری ). راه و گذرگاه . (غیاث ) : بشد گیو با خستگان سوی کوه ز جان گشته سیر و ز گیتی ستوه سبک خستگان را سوی دژ کشیدز آسودگان لشکری برگزیدچنین گفت کاین کوه سرخان ماست بباید کنون خ
گذشتدیکشنری فارسی به انگلیسیforbearance, forgiveness, generosity, go-by, lenity, mercy, pardon, passage, passing, progress, quarters, remission, sufferance, tolerance, toleration
درگذشتلغتنامه دهخدادرگذشت . [ دَ گ ُذَ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) درگذشتن . فوت . وفات . موت . مرگ . مردن : درگذشت وی به رمضان سال فلان بود. بمناسبت درگذشت فلان مجلس یادبودی در فلان جا منعقد است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درگذشتن شود.
سرگذشتلغتنامه دهخداسرگذشت . [ س َ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) واقعه و احوال . (آنندراج ). ماجرا. (شرفنامه ٔ منیری ). سَمَر. (بحرالجواهر). واقعه و حادثه و اتفاق و ماجرا. (ناظم الاطباء). شرح حال : ... و سرگذشت های ایشان بر آنجای نبشته است . (حدود العالم ). امیر سبکتکین با من [ احم
بی گذشتلغتنامه دهخدابی گذشت .[ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذشت ) بی اغماض . کم عفو. که هیچ عفو و اغماض ندارد: دشمنی بی گذشت داریم . آدمی بی گذشت است . (یادداشت مؤلف ). || مردی بی گذشت ؛ بخیل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گذشت شود.