راناسلغتنامه دهخداراناس . (اِ) نام درختچه ای که در حدود کرج نزدیک تهران روید. این درختچه از نوع آلوی وحشی است و بر سه گونه است و هر سه را راناس نام دهند. (یادداشت مؤلف ).
پرنازلغتنامه دهخداپرناز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرنخوت . پربطر. پرفیریدگی : لشکر دشمن او مویه گر و لشکر اولب پر از خنده و دلها همه پرناز و بطر.فرخی .
پرنیازلغتنامه دهخداپرنیاز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) سخت محتاج . بسیار نیازمند : شد از رنج و تنگی جهان پرنیازبرآمد بر این روزگاری دراز.فردوسی .
رانشفرهنگ فارسی عمید۱. حرکت؛ جابهجا شدن: رانش زمین.۲. (فیزیک) دفع کردن دو چیز یکدیگر را.۳. (پزشکی) اسهال.