گرجان سولغتنامه دهخداگرجان سو. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت ، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. دارای 43 تن جمعیت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
رزان رزانلغتنامه دهخدارزان رزان . [ رَ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) رنگارنگ : تا بامداد سوی رز آمد خزان خزان شد بر مثال دست بریشم رزان رزان .لامعی .
چیرجانلغتنامه دهخداچیرجان . (اِخ ) از مزارع کوهستانی سیرجان کرمان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 336).
ریجانلغتنامه دهخداریجان . (اِخ ) دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
ریزانلغتنامه دهخداریزان . (نف ، ق مرکب ) نعت فاعلی از ریختن و به معنی در حال ریزش . (از شعوری ج 2 ص 19). پاشان . افشان . روان . جریان دارنده . (ناظم الاطباء). ریزنده . مدرار. در حال ریختن . (یادداشت مؤلف ).- <span class="
رزانلغتنامه دهخدارزان . [ رَ ] (اِ) ج ِ رز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درخت انگور. (شعوری ج 2 ص 12). و غالباً بجای مفرد بکار رود : آن برگ رزان است که بر شاخ رزان است گویی بمَثَل پیرهن رنگرزان ا
گرجانلغتنامه دهخداگرجان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 8هزارگزی باختر خوسف ، کنار راه مالرو عمومی خوسف به خور. هوای آن گرمسیر و دارای 20 تن جمعیت است .آب آنجا از قنات تأمین میشود. مح
گرجانواژهنامه آزادگرجان روستایی است که در استان اردبیل، شهرستان اردبیل، بخش مرکزی، دهستان سَردابه قرار دارد.
گرجانلغتنامه دهخداگرجان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 8هزارگزی باختر خوسف ، کنار راه مالرو عمومی خوسف به خور. هوای آن گرمسیر و دارای 20 تن جمعیت است .آب آنجا از قنات تأمین میشود. مح
گرجانواژهنامه آزادگرجان روستایی است که در استان اردبیل، شهرستان اردبیل، بخش مرکزی، دهستان سَردابه قرار دارد.