گردانیدنلغتنامه دهخداگردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) تغییر دادن . تبدیل کردن . تعویض : گفت : یا عرب این دشمن شماست و از آن بتان و این دین شما بگرداند و بتان را نگونسار کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و کسی قضای آسمانی نشاید گردانیدن . (تاریخ سیستان ). خطبه به نام من کنید و م
گرداندنفرهنگ فارسی عمید۱. گردش دادن.۲. چرخانیدن.۳. چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن.۴. [مجاز] تغییر دادن.
گرداندنلغتنامه دهخداگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص ) تغییر دادن . عوض کردن . دگرگون کردن : وین که بگرداند هزمان همی بلبل نونو بشگفتی نواش . ناصرخسرو.بدان کاین مال ما و حال این چرخ نگرداندجز آنکش چرخ چاکر. ناصرخسرو.
گرداندنفرهنگ فارسی معین(گَ دَ) (مص م .) 1 - تغییر دادن ، دگرگون کردن ، چرخاندن . 2 - به گردش درآوردن و تعارف کردن . 3 - تغییر جهت دادن ، برگرداندن . 4 - اداره کردن .
دراز گردانیدنلغتنامه دهخدادراز گردانیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن . طولانی ساختن . مطول کردن . اًطوال .- دراز گردانیدن زندگانی ؛ عمر طولانی دادن : ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ا
درست گردانیدنلغتنامه دهخدادرست گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . ساختن . || جزم کردن . محکم کردن . استوار کردن .- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="hl" dir="
درشت گردانیدنلغتنامه دهخدادرشت گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درشت کردن . سخت کردن : اًقضاض ؛ درشت و خاک آلود گردانیدن خوابگاه . (از منتهی الارب ). تلبید؛ درشت گردانیدن نم زمین را. (از منتهی الارب ). و رجوع به درشت کردن شود.
دروغ گردانیدنلغتنامه دهخدادروغ گردانیدن . [ دُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تکذیب کردن . افک . (دهار) : مگردان دروغ آنچه گوید [ سلطان ] سخن وز آنچت بپرسد نهان زو مکن .اسدی .
دشمن گردانیدنلغتنامه دهخدادشمن گردانیدن . [ دُ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دشمن کردن . اصلاف . تبغیض . (المصادر زوزنی ). تکرهة. (ترجمان القرآن جرجانی ). تکریه . (دهار).
احراجلغتنامه دهخدااحراج . [ اِ ] (ع مص ) حرام گردانیدن . || حرام گردانیدن زن بتطلیق او. (منتهی الارب ). || در گناه انداختن . بگناه افکندن . در بزه افکندن . || مضطر گردانیدن . (منتهی الارب ). مُلجاء گردانیدن . بیچاره گردانیدن . || تنگ کردن . || محتاج کردن .
اشاءةلغتنامه دهخدااشاءة. [ اِ ءَ ] (ع مص ) مضطر گردانیدن . (منتهی الارب ) . || ملجاء گردانیدن . پناه گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
غلط دادنلغتنامه دهخداغلط دادن . [ غ َ دَ ] (مص مرکب ) غلطانیدن . غلتانیدن . گردانیدن بر روی خود. گردانیدن به پهلو.- غلط دادن آواز ؛ تحریر صوت . ترجیع. در گلو گردانیدن آواز.
رغسلغتنامه دهخدارغس . [ رَ] (ع مص ) بسیار گردانیدن و ببرکت گردانیدن مال . (ازمصادر اللغه ٔ زوزنی ). زیاد گردانیدن خدای مال کسی را و برکت دادن در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دراز گردانیدنلغتنامه دهخدادراز گردانیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن . طولانی ساختن . مطول کردن . اًطوال .- دراز گردانیدن زندگانی ؛ عمر طولانی دادن : ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ا
درست گردانیدنلغتنامه دهخدادرست گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . ساختن . || جزم کردن . محکم کردن . استوار کردن .- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="hl" dir="
درشت گردانیدنلغتنامه دهخدادرشت گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درشت کردن . سخت کردن : اًقضاض ؛ درشت و خاک آلود گردانیدن خوابگاه . (از منتهی الارب ). تلبید؛ درشت گردانیدن نم زمین را. (از منتهی الارب ). و رجوع به درشت کردن شود.
درگردانیدنلغتنامه دهخدادرگردانیدن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) گردانیدن . غلطانیدن . (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). انداختن . (ناظم الاطباء). از حالتی به حالت دیگر بردن ، چنانکه چیزی قائم را خواباندن : اندر این سخن بود که موج آب طوفان او را [ پسر کافر نوح را ] درگردانید. (مجمل ا
دروغ گردانیدنلغتنامه دهخدادروغ گردانیدن . [ دُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تکذیب کردن . افک . (دهار) : مگردان دروغ آنچه گوید [ سلطان ] سخن وز آنچت بپرسد نهان زو مکن .اسدی .