گردشکملغتنامه دهخداگردشکم . [ گ ِ ش ِک َ ] (ص مرکب ) آنکه شکم گرد دارد. مدورشکم . || مجازاً بمعنی اسب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 36).
چیدهلغتنامه دهخداچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) با نظم و ترتیب گذاشته شده . آراسته به نظم و ترتیب خاص . منظم نزدیک یکدیگر. مرتب پهلوی هم . مرتب نهاده شده . اشیائی منظم در جایی نهاده . با نظم و ترتیب چیزها روی هم گذاشته یا بر هم نهاده شده :
آهختنلغتنامه دهخداآهختن . [ هَِ ت َ ] (مص ) آهیختن . آختن . لنجیدن . آهنجیدن . کشیدن . برکشیدن . بیرون کردن . بیرون آوردن . برآوردن . بیرون کشیدن . تشهیر. سَل ّ : ز آهختن تیغها از غلاف کُه ِ قاف را در دل افتاد کاف . فردوسی .گرش بر ف
بارگیلغتنامه دهخدابارگی . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند و بعربی فرس خوانند. (برهان ). اسب بود. (اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (دِمزن ) (فرهنگ اسدی چ عباس اقبال صص 151-516)