گردناکیلغتنامه دهخداگردناکی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) آلودگی به گرد. خاک آلودگی . غبره . (دهار). || به رنگ خاک . خاکی رنگ بودن : مشتری در لونها دلالت دارد بر گردناکی و سپیدی آمیخته به زردی . (التفهیم ).
گردناکلغتنامه دهخداگردناک . [گ َ ] (ص مرکب ) پرگرد. مُغَبَّر. اَغبَر : جهان کرد ز آشوب خود گردناک ز بهر چه از بهر یک مشت خاک . نظامی .تو نیز ای به خاکی شده گردناک بده وام و بیرون جه از گرد و خاک . نظامی .</p
سرگین گردانکلغتنامه دهخداسرگین گردانک . [ س ِ گ َ ن َ ] (اِ مرکب ) جُعَل بود زیرا که از سرگین چیز مدوری سازد. (رشیدی ).
غبرةلغتنامه دهخداغبرة. [ غ ُ رَ ] (ع اِ) گرد، و منه علیها غبرة. || (اِمص ) تیرگی . (منتهی الارب ). گردناکی . (دهار). تیره رنگی . || (اِ) زمین درختناک . (منتهی الارب ).